ناخــــــانا

معترضان پارک گِزی درخت شدند

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on جون 19, 2013

969658_10201189939971535_1135015840_n

امروز صدها تن در شهرهای استانبول و آنکارا، به پیروی از شیوه‌ی اعتراض «مردِ ایستاده» ایستاده‌اند؛ به روبه‌رو چشم دوخته‌اند یا کتاب و روزنامه خوانده‌اند.
در روزهای اخیر برخورد پلیس ترکیه با معترضان شدیدتر از پیش شده بود و در نتیجه‌ی این برخورد، دو روز پیش پارک گِزی و میدان تقسیم تخلیه و تعدادی از معترضان نیز دستگیر شده بودند. در حالی‌که انتظار می‌رفت اعتراض‌ها سرکوب شده و میدان‌ها از معترضان خالی شود، عصر دیروز یک مرد با خلاقیت خود باعث شد امروز دوباره مردم با شیوه‌ای جدید به میدان‌ها بیایند. هویت مردی که این طرح نو را درانداخت نخستین ساعات بامداد امروز توسط کاربران شبکه‌های مجازی تشخیص داده شد. Erdem Gündüz که با نام «مردِ ایستاده» معروف شده یک رقصنده و بازیگر پانتومیم است. او شنبه در فیس بوک خود خطاب به رییس جمهوری ترکیه نوشته بود: «عبدالله گل! داری گناه می‌کنی. به خاطر سکوتت در برابر زخمی‌شدن و مردن انسان‌ها، در آن دنیا باید پاسخگو باشی.»
اگرچه این مرد و برخی از معترضانی که دیشب به او پیوسته بودند دستگیر شدند اما امروز مردم زیادی، که بین‌شان هنرمندان تلویزیون و سینما و فعالان سیاسی دیده می‌شوند، در میدان‌ها، معابر عمومی و حتا مقابل شهرداری‌ها، ایستاده‌ و به روبه‌رو خیره شده‌اند.
به نظر می‌رسد این یک واکنش اعتراضی در مقابل آشوب‌های برخی معترضان و سرکوب پلیس باشد. دولت و معترضان در این هم‌نظرند که برخی، با پرتاب سنگ یا شکستن شیشه‌ها، اعتراض‌ها را به خشونت می‌کشند، اما بنابر ادعای دولت، آشوبگران همان معترضان گِزی هستند و بنابر نوشته‌های برخی کاربران ترکیه، آشوبگران یا از سوی دولت سازماندهی می‌شوند یا کسانی هستند که در برابر سرکوب شدید پلیس صبرشان تمام شده و به آموختن شیوه‌های اعتراض مدنی نیاز دارند.
رحب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه، در سخنرانی‌های شنبه و یکشنبه، در میان هوادارانش و در شهرهای استانبول و آنکارا، گفته بود صبرش تمام شده و دیگر اجازه نخواهد داد اعتراضات خیابانی ادامه پیدا کند.
ماجرای «مردِ ایستاده» و «مردم ایستاده» مهم‌ترین موضوع شبکه‌های مجازی ترکیه از شب گذشته تا کنون است.

در این‌باره پیش‌تر این‌جا هم نوشته‌ام.

واکنش اورهان پاموک به سرکوب معترضان میدان تقسیم

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on جون 6, 2013

179606

اورهان پاموک، برنده‌ی نوبل ادبیات 2006،  در حمایت از معترضان میدان تقسیم، امروز یادداشتی با تیتر «حکومت اردوغان؛ ستم‌گر و خودکامه» نوشته و در اختیار رسانه‌ها قرار داده است. خلاصه‌ای از این یادداشت را ترجمه کردم که در ادامه می‌خوانید:
«در کتاب خاطرات استانبول درباره‌ی روزگاری نوشته بودم که با همه‌ی قوم و خویش‌ام در واحدهای آپارتمانی مجتمع «پاموک» در «نیشان‌تاشی» زندگی می‌کردیم. جلوی این مجتمع، یک درخت شاه‌بلوط پنجاه‌ساله بود و شکر که حالا هم هست. روزی در 1957شهرداری، به خاطر عریض کردن خیابان مقابل خانه، تصمیم گرفت این درخت را قطع کند. بوروکرات‌های مغرور و مقتدران خودکامه به مخالفت محله با این موضوع نیز اهمیت نداده بودند. بنابراین عموی‌م، پدرم، ما، همه‌ی خانواده، تمامی روز و شبی که قرار بود درخت را قطع کنند به نوبت به خیابان رفتیم و مراقب درخت شاه‌بلوط بودیم. هم شاه‌بلوط جان سالم به در برد و هم خانواده‌ی ما خاطره‌ای دلنشین ساخت برای تکرار‌کردن مداوم و یادآوری اتحاد.
میدان تقسیم درخت شاه‌بلوط همه‌ی استانبول است و باید حفظ شود. 60 سال است در استانبول زندگی می‌کنم و نمی‌توانم کسی را تصور کنم که در این شهر زندکی کند و با تقسیم خاطره نداشته باشد.
تغییردادن منطقه و پارکی که خاطرات میلیون‌ها انسان را در خود جای داده است، بدون اجازه‌ی آن‌ها، و رسیدن به مرحله‌ی قطع عجولانه‌ی درختان، بزرگ‌ترین اشتباه اردوغان است. شکی در این نیست که گرایش سرکوب‌گری و خودکامگی سیاست بی‌رحم حکومت، روز به روز بیشتر می‌شود. دیدن این‌که مردم استانبول در تقسیم از حق اعتراض سیاسی خود و خاطراتشان به سادگی نمی‌گذرند، مرا به آینده امیدوار می‌کند.»

«آه ای طیب! الکلی که ممنوع کردی همه‌ی کشور را بیدار کرد»

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on جون 2, 2013

1620131242313878

«آه ای طیب! الکلی که ممنوع کردی همه‌ی کشور را بیدار کرد.»
«ممنوعیت الکل سر طیب را به باد داد. این ملت در هشیاری بهتر عمل کردند.»
این نوشته‌های معترضان ترکیه در تویتر و فیس‌بوک، به محدودیت‌هایی اشاره می‌کند که به تازگی از سوی دولت ترکیه بر فروش و تبلیغ مشروبات الکلی اعمال شده است.
ممنوعیت فروش الکل از ساعت 22 تا 6، ممنوعیت تبلیغ الکل، پنهان‌بودن مکان‌های فروش الکل از دید عموم و مات‌شدن تصویر مشروبات الکلی در مجموعه‌های تلویزیونی، سینمایی و موزیک ویدئوها از برخی طرح‌های تصویب شده‌ی دولت ترکیه در روزهای اخیر است.
مردم برخی شهرهای بزرگ ترکیه از جمله استانبول و آنکارا در اعتراض به سیاست‌های دولت این کشور و برخوردهای خشونت‌آمیز پلیس با تجمع‌های مسالمت‌آمیز، در خیابان‌ها جمع شده‌اند. جرقه‌ی این تظاهرات زیر تیغ تبری زده‌شد که به جان درخت‌های یک پارک در استانبول افتاده بود. روز گذشته تعدادی از مردم استانبول با تشویق فعالان محیط زیست در یکی از پارک‌های این شهر جمع شده و به خراب‌کردن پارک، قطع درختانش و تبدیل آن به مرکز خرید اعتراض کردند و اعتراض بدون خشونت آن‌ها از سوی پلیس به خشونت کشیده شد. انتشار این موضوع در شبکه‌های مجازی و در 24 ساعت گذشته، مردم زیادی را به خیابان‌های استانبول، آنکارا و ازمیر کشانده است. حالا دیگر اعتراض مردمِ در خیابان، شکل دیگری به خود گرفته و شعارها سیاست‌های دولت رجب طیب اردوغان را نشانه رفته است. یکی از کاربران تویتر نوشته است: «تبرِ این دولت نه فقط به جان ریشه‌ی درخت‌ها که به جان ریشه‌ی ما افتاده است.»
به گزارش رسانه‌های غیردولتی ترکیه، تا کنون صدها نفر زخمی و بازداشت شده‌اند. پلیس با گازهای اشک‌آور و ماشین‌های آب‌پاش معترضان را سرکوب می‌کند. یکی از کاربران ترکِ فیس‌بوک نوشته است: «اشک چشمانم به خاطر گاز اشک‌آور نیست؛ بلکه به خاطر افتادن مادران پیر زیر فشار آب‌پاش‌ها و گریه‌ی کودکان در هوای مسموم خیابان‌هاست.»
به نظر می‌سد بیشتر هماهنگی‌ها بین معترضان از طریق شبکه‌های مجازی به ویژه تویتر و فیس‌بوک انجام می‌شود.
تظاهرات مردم ترکیه به صورت زنده از طریق برخی رسانه‌های خصوصی این کشور پخش می‌شود.
در این لینک می‌توانید گزارش تصویری تظاهرات مردم استانبول در میدان تکسیم و خیابان‌های اطراف‌اش را ببینید:
http://fotogaleri.gazetevatan.com/taksimde-bu-sabah/28169/1/Haber
در این سایت نیز تظاهرات مردم شهرهای استانبول و آنکارا به صورت زنده پخش می‌شود:
http://www.canlitvizletv.com/2013/01/halk-tv-canl-izle.html
عکسِ نوشته از سایت gazetevatan.com

خون روزنامه‌نگاران در جهان جاری‌ست

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on مِی 4, 2013

carsten2_1200343464
امروز یادداشت سردبیر روزنامه‌ی «آفتِن بِلاد» نروژ با تیتر «یک روز مهم برای آزادی» درباره‌ی روز جهانی آزادی مطبوعات بود. او در متن خود با اشاره به سرکوب گسترده‌ی روزنامه‌نگاران در برخی کشورها، به ارعاب و تهدید روزنامه‌نگاران نروژی هم اشاره کرده و از پلیس و مقامات مسؤول خواسته است امنیت و آزادی رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران را جدی بگیرند.
خلاصه‌‌ی یادداشت لارس هِله، سردبیر:
«خون روزنامه‌نگاران در جهان جاری‌ست. این خون از خاورمیانه، جنوب شرق آسیا و شاخ آفریقا جاری می‌شود و بله، به اروپا می‌رسد. بیش از ۱۳۳ روزنامه‌نگار سال گذشته کشته شده‌اند. بسیاری نیز در معرض خشونت، ارعاب و بازداشت‌های غیرقانونی بوده‌اند؛ آن هم در جهانی که ارزش‌های مردم‌سالاری و آزادی بیان در حال توسعه است.
مؤسسه‌ی بین‌المللی مطبوعات (IPI) در گزارش خود به مرگ ۱۳۳ روزنامه‌نگار اشاره کرده و افزوده سال ۲۰۱۲ برای روزنامه‌نگاران از مرگ‌بارترین سال‌ها بوده است.
همچنین در نروژ تهدیدهایی علیه روزنامه‌نگاران گزارش شده که بیشتر از سوی گروه‌های جنایت‌پیشه بوده است. تحریریه‌ها به طور فزاینده‌ای در معرض تهدیدهای نابجا از سوی گروه‌های فشار بوده‌اند و این کاملاً غیر قابل قبول است.
تنها پنج سال از کشته‌شدن کارستِن توماسـن، روزنامه‌نگار نروژی، در یک عملیات تروریستی در افغانستان می‌گذرد و نام چند مؤسسه‌ی رسانه‌ای و روزنامه‌نگار در لیست مرگ آندرس بِرَیویک، تروریست نروژی، بوده است.
توقع ما این است که پلیس و مقامات مسؤول این موضوع را جدی بگیرند. دادستان کل در بخشنامه‌ی سالانه‌ی خود، ۲۰۱۳، تأکید کرده است که «در یک جامعه‌ی مردم‌سالار، اطمینان‌داشتن از استقلال و امنیت رسانه‌ها اهمیت اساسی دارد.» این در مورد جامعه‌ی جهانی نیز صدق می‌کند.»

عکس: کارستِن توماسِن، روزنامه‌نگار نروژی که در ۳۸ سالگی در یک عملیات تروریستی در کابل کشته شد.

منبع: این‌جا

حمایت از فلسطین و تحریم اسرائیل؛ شعار اصلی روز کارگر در نروژ

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on مِی 1, 2013

تظاهرات امروز شهرهای بزرگ نروژ، اسلو (پایتخت نروژ)، برگن، ترندهیم و استاوانگر (پایتخت نفتی نروژ)، چند شعار اصلی داشت که یکی از آن‌ها «حمایت از فلسطین، برداشتن دیوار حائل و تحریم اسرائیل» بود. شعارهای روز جهانی کارگر ۲۰۱۳ پیش‌تر توسط مردم انتخاب شده بود؛ به این شکل که علاقه‌مندان به شرکت در برنامه‌های امروز از قبل شعارهای انتخابی خود را به کمیته‌های برگزاری برنامه‌ در شهرهای خود فرستاده و کمیته‌ها نیز از میان شعارهای دریافتی، چند شعار را به عنوان شعارهای اصلی انتخاب کرده بودند. من ابتدا شعارهای مشترک اسلو و استاوانگر را می‌نویسم؛ سپس شعارهای اصلی هر شهر را به طور مجزا در ادامه خواهم آورد.

شعارهای مشترک مردم این دو شهر:
«زندگی کاری مستقل از قراردادهای جامعه‌ی اقتصادی اروپا »
«رفاه دولتی – نه به مدیریت بازار و خصوصی‌سازی»*
«ساعت کاری مناسب با زندگی – نه به بازشدن فروشگاه‌ها در روزهای یکشنبه»
«حمایت از فلسطین و تحریم اسرائیل»

شعارهای اصلی مردم اسلو:
«دفاع از حقوق صنفی – نه به سرمایه‌داری دولتی»
«زندگی کاری مستقل از قراردادهای جامعه‌ی اقتصادی اروپا »
«رفاه دولتی – نه به مدیریت بازار و خصوصی‌سازی»
«ساعت کاری مناسب با زندگی – نه به بازشدن فروشگاه‌ها در روزهای یکشنبه»
«مخالفت با کاهش دستمزد به منظور کاهش هزینه‌های تولید»
«رسیدگی به درآمدهای پایین و استخدام رسمی – ایست به اتحادیه‌های کارفرمایان»
«دفاع از حقوق بازنشستگی – حداقل 66% حتا در بخش خصوصی»
«کاستن طمع اکتشاف نفت»
«مالیات بر ثروت‌های منقول»
«نه به سیاست‌های خشک اتحادیه‌ی اروپا»
«حمایت از کشور فلسطین – تحریم اسرائیل»

شعارهای اصلی مردم استاوانگر:
«عدالت در سیاست پناهنده‌پذیری»
«فلسطین آزاد، برداشتن دیوار حائل، تحریم اسرائیل»
«زندگی کاری مستقل از قراردادهای جامعه‌ی اقتصادی اروپا »
«صد سال حق رأی برای زنان – حقوق مساوی کجاست؟»**
«ساعت کاری مناسب با زندگی – نه به بازشدن فروشگاه‌ها در روزهای یکشنبه»
«رفاه دولتی – نه به مدیریت بازار و خصوصی‌سازی»

* مردم نروژ به داشتن اعتماد بیش از اندازه به دولت، سیاست‌مردان و به طور کلی نهادهای دولتی معروفند و در مقابل به نهادهای خصوصی بی‌اعتمادند.

**این‌ مطالبه به حقوق نامساوی بین مشاغل اشاره دارد؛ به عنوان مثال بین مهندسان و پرستاران و در مشاغلی چون پرستاری نیز بیشتر زنان مشغول به کارند.

عکس‌های عصمت صوفیه، فعال جنبش زنان در نروژ، از راهپیمایی امروز مردم اسلو به مناسبت روز کارگر:

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

منبع عکس‌های زیر نیز این‌جاست:

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست*

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on آوریل 29, 2013

to-rome-with-love-movie-wallpaper-4

یکی از چهار داستان فیلم «به رم با عشق» جدیدترین اثر وودی آلن، حکایت انسان‌های بی‌استعداد و خواب‌آلوده‌ای‌ست که بازیچه‌ی دست خبرنگارها و عکاس‌ها می‌شوند و یک شبه، معروف. مردی، در فیلم با نام لئوپولد پیزانلو، صبح از خانه‌اش خارج و جلوی در با انبوهی از عکاس‌ها و خبرنگارها روبه‌رو می‌شود. خبرنگارها دست از سر او برنمی‌دارند و پای او را به تلویزیون هم باز می‌کنند. این مرد بارها می‌پرسد چرا سراغ من آمده‌اید و من چرا معروف شده‌ام و پاسخی نمی‌شنود؛ فقط یک بار راننده‌اش می‌گوید: «شما معروفید؛ چون معروفید.»

پرسش‌های خبرنگارها به این‌ها خلاصه می‌شود: «به نظر شما خدا وجود داره؟»، «سرت رو چه طور می‌خارونی؟ با دست راست یا چپ؟»، «صبحانه چی خوردی؟» و «چی می‌نوشی؟ قهوه‌ت را با شیر قاطی می‌کنی یا ساده دوست داری؟» کار به جایی می‌رسد که او به راننده‌اش قرص‌هایی نشان می‌دهد و می‌گوید: «روانی شده‌ام. زندگی‌ام جهنم شده.»

در یکی از صحنه‌های فیلم وقتی پیزانِلو در محاصره‌ی خبرنگارهاست، توجه یک خبرنگار به مرد جوان خمار و خموده‌ای جلب می‌شود. او را رها می‌کند و به سراغ جوان می‌رود. دور مرد معروف سابق خالی شده و این‌بار مرد جوان محاصره و از او درباره‌ی مدل قهوه‌ی صبحانه‌اش پرسیده می‌شود. اگرچه وودی آلن در زیبا نشان‌دادن رم مبالغه می‌کند اما اتفاقات نازیبا در زوایای پنهان فیلم از نظر دور نمی‌ماند و این پرسش ایجاد می‌شود که مسوولان اصلی این بی‌نظمی‌ها و به‌هم‌ریختگی‌ها کجا هستند و چرا کسی سراغی از آن‌ها نمی‌گیرد و مطالبه‌ای از ایشان ندارد؟

حالا حکایت جامعه‌ی واقعی و مجازی ماست. حدود ده سال پیش یک خبرنگار، نمی‌دانم بر مبنای کدام اصل حرفه‌ای و اصلاً با چه هدفی، با یک انسان که چنته‌اش از ادبیات خالی‌ست به عنوان شاعر گفت‌وگو کرده و این گفت‌وگو در یکی از روزنامه‌های معتبر و پرمخاطب منتشر شده است. یکی از پرسش‌ها هم این بوده است: «اگر بخواهی سؤالی از خودت بپرسی چه می‌پرسی؟» این در حالی اتفاق افتاده که در همان زمان برخی شاعران، مؤلفان و مترجمان حرفه‌ای در این گوشه‌ی عزلت و آن گوشه‌ی انزوا فرتوت می‌شده‌اند و کسی سراغی از آن‌ها نمی‌گرفت یا کم‌تر از آن‌ها یاد می‌شد؛ امروز هم همین است. همان‌طور که در فیلم وودی آلن پس از این‌که مرد میانسال بی‌توجهی خبرنگارها را می‌بیند و دلش برای روزهای مطرح‌بودنش تنگ می‌شود وسط خیابان دوطرفه می‌ایستد و فریاد می‌کشد که به من نگاه کنید و برای جلب توجه شروع به درآوردن لباس‌هایش می‌کند، گفت‌وگوشونده‌ی آن روزنامه‌ی پرمخاطب هم در این سال‌ها همان گفت‌وگو را قاب گرفته و روی در و دیوار خود آویزان کرده و برای مطرح‌کردن خود دست به هر کاری می‌زند. این‌بار و پس از ده سال روزنامه‌نگار دیگری فقط با هدف شوخی و خنده‌ی دورهمی باز سراغ همین آدم بی‌استعداد در ادبیات، رفته و او را دست می‌اندازد. سپس نوشته‌های بی‌مایه‌ی او در شبکه‌های مجازی به ویژه فیس بوک، از طرف خبرنگاران زیادی با این مضمون معرفی می‌شود: «بروید این خزعبلات را بخوانید. کامنت‌ها را هم حتماً بخوانید تا شاد شوید.» خبرنگارها و روزنامه‌نگارهایی که در همه‌جا تصور می‌شود نقش مؤثری در هدایت سلیقه‌ی مردم به سمت و سوی هنر و ادبیات جدی و حرفه‌ای دارند در این داستان و داستان‌های مشابه به وسیله‌ای برای بازنشر نوشته‌هایی بی‌سر و ته و بی‌معنا تبدیل می‌شوند. حالا کار به جایی رسیده که به فاجعه‌ی انسانی پهلو می‌زند. کمپین‌ها با نام شخص یادشده، فقط با هدف مسخره‌بازی، راه افتاده و کامنت‌های پر از توهین و ریشخند روی دیوارش قطار شده و تعداد قابل توجهی با انرژی مثال‌زدنی جمع شده‌اند و چکش به دیوار کاه‌گلی او می‌کوبند. مطالبات از کف خیابان و خطاب به کسانی که مسؤول بیچارگی‌ها و نابسامانی‌ها هستند جمع شده و روی دیوار یک قربانی پهن شده است. کسی که اگر قربانی روی بی‌رحم جریان رسانه نمی‌شد حالا مثل خیلی از ایرانی‌ها شب‌ها گوشه‌ی دفترچه‌اش چند خطی با وزن یا بی‌وزن می‌نوشت و گمان می‌کرد شعر است. اکنون این انسان تعداد زیادی در لیست دوستان فیس‌بوک خود دارد و تعداد بی‌شماری نیز او را پیگیری می‌کنند و با نگاهی گذرا در میان دوستان و پیگیرانش اسم‌هایی مشاهده می‌شود که هیچ سنخیتی با نوشته‌ها و سلیقه‌ی ادبی او ندارند و به نظر می‌رسد خیلی‌ها فقط برای این‌که به نوشته‌های او بخندند و دمی شاد باشند جزو دوستان مجازی او هستند.

من آن‌ صحنه‌ی فیلم «به رم با عشق» را به یاد می‌آورم که پیزانِلوی معمولی و قربانی رسانه‌ها، دست توی جیب خود می‌کند؛ قرص‌هایش را درمی‌آورد؛ به راننده‌اش نشان می‌دهد و می‌گوید: «روانی شده‌ام. زندگی‌ام جهنم شده.»

* مصراعی از این غزل حافظ

در عکس، پیزانلو در حال فرار از دست خبرنگارها و عکاس‌هاست.

«بای بای» بازی نیست

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on آوریل 29, 2013

164200_10200894370062472_440677992_n
چندی پیش درباره‌ی پروژه‌ی «Marte Meo»* و تمرکزش روی تعامل والدین و فرزندان این‌جا مطلبی نوشتم. در این بیست روز سه جلسه با حضور پژوهشگر پروژه، مادر و من، به عنوان مترجم، برگزارشد. در هر جلسه، مشاور فیلمی را که پیش‌تر از تعامل مادر و دختر دو ساله‌اش ضبط کرده بود، پخش کرد و من فیلم را ترجمه کردم. مشاور روی نکات مهم و ضروری با مادر صحبت می‌کرد و پس از هر جلسه، تأثیر مثبت راهنمایی‌های مشاور در چهره‌ی کودکِ در فیلم، به خوبی احساس می‌شد. چهره‌ی کودک هر بار شادتر و راضی‌تر از جلسه‌ی پیش بود. در آن مطلب نوشتم که مشاور از مادر خواست در بازیِ کودک دخالت نکند و فقط نقش حامی را ایفا کند. در فیلم بعدی، دختر وسیله‌های بازی را خودش انتخاب می‌کرد و گاه از مادر کمک می‌خواست. مادر قبول کرد که دخترش شادتر و فعال‌تر شده است، اما مشاور نکات منفی دیگری از شکل تعامل مادر با فرزندش بیرون کشیده بود.
مشاور می‌گفت هربار که به خانه‌ی این مادر و دختر رفته، تلویزیون با حداکثر صدا روشن و مادر در حال تماشای فیلمی پر از تنش و هیاهو بوده‌است. از مادر پرسید در روز به طور معمول چند ساعت این برنامه‌ را می‌بینی و هم‌زمان دخترت کجاست و چه می‌کند. مادر گفت یک سریال را دنبال می‌کند که مدت‌زمانش یک ساعت است. از نظر مشاور، دیدن یک برنامه‌ی یک‌ساعته‌ی پر از تنش، به ویژه با حداکثر صدای تلویزیون، به کودک آسیب می‌زند. می‌گفت هر بار که صدای هنرپیشه‌ها بالا گرفته دختر با چهره‌ای آشفته، شروع به بی‌قراری کرده است. مشاور به مادر گفت: «تو حق داری تفریح داشته باشی و در روز لحظه‌هایی را هم به خود اختصاص دهی، اما این باید با یک برنامه‌ریزی دقیق همراه باشد تا به کودک آسیبی نرسد.»
نکته‌ی منفی دیگر در رفتار مادر با کودکش این بود که او بی‌جهت با دخترش خداحافظی می‌کرد. همه در خانه بوده‌اند و قرار هم نبوده کسی بیرون برود اما مادر برای شوخی یا بازی با دخترش، مدام به او می‌گفته: «بای بای» این مورد را از مهد کودک هم به گوش مشاور رسانده بودند. گویا کودکان را همراه با والدین‌شان برای گشت و گذار بیرون می‌برند و مادر گاه و بی‌گاه به دخترش می‌گوید: «بای بای» (این خداحافظی‌کردن‌های بی‌جهت را من در برخورد اطرافیانم با کودکان‌شان به فراوانی دیده‌ام) به اعتقاد پژوهشگر، این حرکت کودک را می‌ترساند و او مدام احساس ناامنی می‌کند. هم‌چنین او را نسبت به والدین‌اش بی‌اعتماد کرده و از همه‌ی این‌ها گذشته دروغ‌گفتن را به کودک یاد می‌دهد.
اما در فیلمِ جلسه‌ی آخر، دختر روی صندلی ایستاده بود و تلاش می‌کرد دندان‌هایش را مسواک کند. مادر با کودکش گفت‌وگو می‌کرد. مثلاً از او می‌پرسید: «کدام مسواکت را می‌خواهی؟» یا «اجازه بده روی مسواکت خمیردندان بزنم.» وقتی لباس‌های کودک خیس شد مادر به او گفت: «لباس‌هایت خیس شده و باید کمک کنی آن‌ها را عوض کنیم.» این شکل از تعامل از نظر پژوهشگر بسیار مثبت بود. گفت پیش از هر کاری باید درباره‌ی آن کار با کودک صحبت شود. در این صورت کودک علاوه بر یادگیری زبان، احساس امنیت کرده و به جای لج‌بازی و امتناع، هم‌کاری می‌کند. او ضمن تأکید روی داشتن دیالوگ با فرزند، گفت والدین باید در هر گفت‌وگو به کودک خود زمان مشارکت در گفت‌وگو را نیز بدهند؛ اگرچه کودک نتواند صحبت کند و تنها عکس‌العمل او تولید اصوات بی‌معنا باشد.
نکته‌ی آخری که مشاور به آن اشاره کرد تأثیر مخرب نگرانی‌های والدین روی کودکان بود. پیش‌تر مادر گفته بود زمان‌هایی که غمگین است دخترش او را نوازش می‌کند و می‌بوسد. مشاور در این زمینه مادر را این‌طور راهنمایی کرد: «می‌دانم که تو خاطرات تلخی داری و در طول روز ممکن است لحظه‌هایی این خاطرات به ذهن تو هجوم بیاورند و تو را اندوهگین کنند. ناراحتی والدین، کودکان را به شدت نگران می‌کند. بی‌شک دخترت فکر می‌کند تو از دست او ناراحتی و این موضوع او را اذیت می‌کند. تو به هیچ عنوان نباید اجازه دهی این احساس به دخترت منتقل شود. می‌توانی برای فراموش کردن خاطرات تلخ، از روانشناس کمک بگیری یا اگر اعتقادی به این کار نداری، صحبت کردن با یک دوست مورد اعتماد درباره‌ی مشکلات‌ات و خاطرات تلخ‌ات، ضروری‌ست.»
*پروژه‌ی «Marte Meo» برای نخستین‌بار ۲۵ سال پیش در هلند اجرا شد. نروژ از ۲۲ سال پیش تا کنون این پروژه را روی والدین، چه نروژی و چه مهاجر، اجرا می‌کند. «Marte Meo» در دانمارک و آلمان هم اجرا می‌شود.
آموزش شکل مراقبت از سالمندان و معلولان و خانواده‌درمانی از دیگر اهداف این پروژه است.
مطلبی را که پیش‌تر در این‌باره نوشتم این‌جا می‌توانید بخوانید.

مجبور شدم بین کار و حجاب یکی را انتخاب کنم

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on آوریل 29, 2013

388103_10200867639834233_895147548_n
اِبرو آکینجی، 17 ساله، از سه‌شنبه 16 آوریل موضوع خبر رسانه‌های جنوب غرب نروژ است. نه به این دلیل که او خواننده، نوازنده، هنرمند یا برنده‌ی المپیاد علمی‌ست. تنها دلیل معروف‌شدن ابرو در این پنج روز این است که در نخستین روز کاری‌اش در یک فروشگاه، به او گفته‌شد باید بین حجاب و کار یکی را انتخاب کند.
ابرو که در نروژ متولدشده و اصالتاً اهل ترکیه است چندی پیش تصمیم می‌گیرد برای تعطیلات تابستان یک کار نیمه‌وقت پیدا کند و پس از مدت‌ها جست‌وجو، سرانجام برای گفت‌وگوی کاری از طرف یکی از شعبه‌های فروشگاه زنجیره‌ای شرکت نفت «شِل» دعوت می‌شود. تا این‌جا اوضاع بر وفق مراد اِبرو پیش رفته و وقتی او به شانس خود ایمان می‌آورد که به عنوان نیروی کار جایگزین این شرکت انتخاب می‌شود، اما این احساس خوب اِبرو فقط دو سه ساعت دوام می‌آورد و در روز نخست کاری، «سرپرست روز» از او می‌خواهد بین کار و حجاب یکی را انتخاب کند.
اِبرو در گفت‌وگو با روزنامه‌ی «آفتِن بِلاد» نروژ می‌گوید: «من از سرپرست روز پرسیدم که تو مرا در روز گفت‌وگو با حجاب دیدی. چرا مرا انتخاب کردی؟ او پاسخ داد: «ما فکر می‌کردیم تو هنگام کار حجاب خود را برمی‌داری.» به نظرم این خیلی احمقانه است که کسی برای جذب نیروی کار، مبنا را روی امیدها و آرزوهایش بگذارد. من هفت سال است حجاب دارم و در بیرون و در مدرسه تا حالا کسی درباره‌ی دلیل حجاب‌گذاشتن من نپرسیده و به من توهین نکرده است. سرپرست روز هم‌چنین از من پرسید تو خودت حجاب را انتخاب کردی یا پدر و مادرت تو را مجبور کرده‌اند. این حرف‌ها دقیقاً پس از دیدار سرپرست روز با رییس‌اش بین ما رد و بدل شد و من فکر می‌کنم او حرف‌های رییس خودش را به من منتقل کرد.»
بعد از ظهر همان روز اِبرو ماجرا را در فیس بوک خود می‌نویسد و برخی از دوستان نروژی، به او پیشنهاد می‌دهند به روزنامه‌ی آفتن بلاد زنگ زده و موضوع را با این روزنامه در میان بگذارد. آن‌ها همچنین به اِبرو دلگرمی می‌دهند و می‌نویسند: «نگران نباش! ما پشت تو ایستاده‌ایم!»
پس از آن‌که خبرنگار با اِبرو گفت‌وگو می‌کند با سرپرست روز و رییس فروشگاه ارتباط می‌گیرد و کار را به جایی می‌رساند که آن‌ها نه‌تنها از ابرو، که از همه‌ی زنان محجبه‌ی نروژ عذرخواهی می‌کنند و از اِبرو می‌خواهند به سر کار خود برگردد. آن‌ها البته در توجیه عملکرد خود گفته‌اند کارکنان این شرکت اونیفورم دارند و همین قضیه دست ما را بسته بود.
اِبرو که از فروشگاه شرکت شِل در همان روز نخست ناامید شد اکنون کار نیمه‌وقت دیگری را جست‌وجو می‌کند و هم‌زمان، موضوع خبر برخی رسانه‌های نروژ و برخی گروه‌های فیس بوکی‌ست. در گروه‌های فیس بوکی و زیرِ این خبر، بیشتر نظرها از مخالفت با مسؤولان فروشگاه حکایت دارد.
«تو می‌توانی از آن‌ها شکایت کنی و خسارت بگیری»؛ «هیچ اونیفورمی در نروژ جدی گرفته نمی‌شود و این دلیل سرپرست روز خیلی خنده‌دار است.»؛ «خیلی لجم می‌گیره وقتی می‌بینم هنوز در میان ما انسان‌هایی هستند که با حجاب مخالفند.» و «کسانی که به حجاب معتقدند حق دارند حجاب داشته باشند. حجاب به هیچ‌چیز و هیچ‌کس آسیب نمی‌زنه. یکی کلاه می‌گذاره یکی حجاب می‌گذاره. انسان‌ها رو راحت بگذاریم.» این جمله‌ها نظرات برخی از نروژی‌ها زیر گزارش‌ها و نوشته‌های مربوط به اِبرو است.

یکی از منابع خبر:
http://www.aftenbladet.no/nyheter/lokalt/stavanger/–Jeg-matte-velge-mellom-jobb-eller-hijab-3158870.html#.UXQfr6KSAcs

پیش‌تر درباره‌ی واکنش جوانان مسلمان نروژی به فیلم ضد اسلامی «معصومیت مسلمانان» در تجمعی به نام «گل سرخ» این‌جا نوشته بودم.

خردسالان هنگام بازی رهبرند

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on آوریل 29, 2013

164200_10200894370062472_440677992_n

چندی پیش اتفاق عجیبی را تجربه کردم که فکر می‌کنم منتقل کردن این تجربه به پدران و مادرانی که فرزند زیر هفت سال دارند می‌تواند مفید باشد. چند هفته پیش به عنوان مترجم فارسی زبان به پروژه‌ای معرفی شدم که روی ارتباط والدین با خردسالان تمرکز می‌کند و به والدین شکل درست تعامل با فرزندان را آموزش می‌دهد. وقتی کار شروع شد از پروژه اطلاعات کلی داشتم اما چیزی درباره مدل کارشان نمی‌دانستم. در نخستین جلسه، مشاور فیلمی نشان داد و از من خواست لحظه به لحظه فیلم را ترجمه کنم. طبق وظیفه‌ای که دارد به خانه یک مهاجر رفته و از او خواسته بود وسایل بازی کودک دو ساله‌اش را بیاورد و خودش با کودک در بازی کردن همراهی کند و او از این همراهی فیلم گرفته بود. به نظرم برخورد مادر با دخترش بسیار طبیعی و دوستانه بود. من هم طبق وظیفه‌ای که داشتم همه جمله‌های مادر را، کلمه به کلمه، ترجمه کردم. در جلسه‌ی بعد مشاور درباره نتیجه‌‌‌‌ی همان فیلم با مادر صحبت کرد. فیلم را دوباره گذاشت و روی صحنه به صحنه فیلم حرف زد. جلوی دست دختر دو ساله ظروف و مواد غذایی پلاستیکی ریخته بودند و او سرگرم بازی کردن با این اسباب بازی‌ها بود. مثلن دختر ملاقه پلاستیکی را بر می‌داشت و بلافاصله مادر قابلمه را به او نشان می‌داد و از او می‌خواست با ملاقه توی قابلمه را هم بزند، اما واکنش دختر نشان می‌داد که او دوست دارد ملاقه را سر جای اولش بگذارد و مثلن کف گیر را بردارد. مادر گوشت پلاستیکی را دست دختر می‌داد و می‌گفت این را توی ماهیتابه سرخ کن. در کل این مادر بود که دختر را در بازی هدایت می‌کرد. یا مثلن وقتی دختر با علاقه به بازی کردن با ظروف مشغول بود مادر یک عروسک یا کامپیو‌تر پلاستیکی به او نشان می‌داد و از او می‌خواست با این‌ها هم بازی کند. من نتیجه کلی حرف‌های مشاور را اینجا می‌نویسم. گفت در هنگام بازی، کودکان باید رهبر باشند و والدین باید آن‌ها را پشتیبانی کنند. مثلن این کودک است که باید نوع اسباب بازی‌ها و شکل بازی کردنش را انتخاب کند. یعنی مادر نباید از دختر می‌خواست با ملاقه محتویات قابلمه را هم بزند یا گوشت را داخل ماهیتابه سرخ کند. مادر یا پدر باید با صبوری کنار کودکش بنشیند و کارهایی را که کودک از او می‌خواهد انجام دهد. وقتی دختر به بازی با ظروف علاقه نشان می‌دهد و سرگرم بازی ست مادر نباید اسباب بازی دیگری را پیشنهاد دهد. می‌گفت این کار به کودک احساس خوبی نمی‌دهد و او را منزجر می‌کند. راست می‌گفت. وقتی مادر عروسک را به کودک نشان داد دختر با اکراه روی خود را برگرداند. کودک ظروف را روی زمین می‌انداخت و هر بار با چشم‌های نگران، مادر را نگاه می‌کرد و منتظر واکنش او بود. مادر ظروف را بر می‌داشت و دست دختر می‌داد و می‌گفت نباید اسباب بازی‌ها را پرت کنی. مشاور پرسید چرا از به هم ریختن اسباب بازی‌ها می‌ترسی. خودش پرت می‌کند و خودش بر می‌دارد. پاسخ مادر این بود که باید از این سن درست و غلط را یاد بگیرد. اگر به او یاد ندهم فردا هم حرف مرا گوش نخواهد کرد. مادر اصرار داشت که روش کار با کودک را می‌داند و تصمیم دارد کودک را طبق فرهنگ خودش بزرگ کند. مثلن گفت او باید حجاب داشته باشد و نماز بخواند و اگر از همین حالا درست و غلط را به او نیاموزم فردا برایم مشکل به وجود خواهد آمد. نتیجه سخنان مشاور این بود که مادر پذیرفت در بازی، کودک باید رهبری کند و این با آموزش فرهنگ یا دین به کودک فرق دارد. قرار شد در جلسه بعدی مشاور به خانه این مادر برود و دوباره از بازی کودک و همراهی مادرش فیلم بگیرد. به نظرم کمترین و ساده‌ترین اثرات این آموزش تقویت حس اعتماد به نفس، استقلال، مسئولیت پذیری، خلاقیت و قدرت خودآموزی است.
پروژه «Marte Meo» برای نخستین بار ۲۵ سال پیش در هلند اجرا شد. نروژ از ۲۲ سال پیش تا کنون این پروژه را روی والدین، چه نروژی و چه مهاجر، اجرا می‌کند و دانمارک و آلمان هم این پروژه را اجرا می‌کنند.
آموزش شکل مراقبت از سالمندان و معلولان و خانواده درمانی از دیگر اهداف این پروژه است.

در این‌باره این‌جا هم نوشته‌ام.

نه. آسمان عاطفه ندارد

Posted in دسته‌بندی نشده by لیلا ملک محمدی on آوریل 29, 2013
15058_10200824670600029_505911406_n
یکی از عکس‌ها صحنه‌ای از فیلمِ «پیانیست»ِ رومن پولانسکی‌ست و دیگری اوضاعِ ۹ روز پیشِ خیابانی را در شهر «دِیرزور» سوریه نشان می‌دهد. فیلم پولانسکی که در سال ۲۰۰۲ اکران شده است داستان واقعی یک نوازنده‌ی پیانو را در جنگ دوم جهانی روایت می‌کند. در عکسِ «پیانیست»، این نوازنده در لحظه‌های پایانی جنگ روی ویرانه‌های شهرش، «ورشو»ِ لهستان، راه می‌رود و پشتش به ماست. در عکس «دِیرزور» سوریه نیز کودکی روی ویرانه‌های شهرش سرگردان است و رویش به ماست. این عکس را عکاسی به نام خلیل اشهاوی ثبت کرده است.
به قول* بهومیل هرابال در رمان «تنهایی پرهیاهو»؛ نه. آسمان عاطفه ندارد، اما چیزی بالا‌تر از آسمان وجود دارد به نام مهربانی و عشق که بشر فراموش کرده است.
*نقل به مضمون
«تنهایی پرهیاهو» را با ترجمه‌ی پرویز دوائی خواندم. عکس خلیل اشهاوی را نیز از این سایت برداشتم:
http://www.reuters.com/news/pictures/slideshow?articleId=USRTR3BBJ0#a=1