لاوان؛ جزیرهی نفتکشهای عظیم و انسانهای فقیر
جزیرهی لاوان، از جزیرههای استان هرمزگان، یکی از بزرگترین جزیرههای نفتی خلیج فارس به شمار میآید. بندر مقام در شمال و جزیرهی شیدور در شرق این جزیره واقع شدهاست. کشتیهای بزرگ نفتی و سکوهای بارگیری نفت از جایجای این جزیره به چشم میخورد. یکی از جاذبههای لاوان، عسل سبز است. من که ندیدم اما میگویند به دلیل نفتی بودن این جزیره، زنبورهایش عسل سبز تولید میکنند؛ عسلی که طعمش با عسل معمولی تفاوتی ندارد اما رنگش، سبز است.
نفت فراوانی از لاوان به خارج از کشور صادر میشود و بسیاری، اموال و داراییهای هنگفت خود را مدیون این جزیرهاند؛ حال آنکه لاوانیها در فقر به سر میبرند و از کمترین امکانات رفاهی نیز برخوردار نیستند.
Kar yağıyor Anılarının üstüne!: برف میبارد روی خاطرات تو/شعر
Kar yağıyor!
Anılarının üstüne
İslanırım
İslanırım
ellerımın kandılıle
ulmadığını görmeden
Karın yorğanın
Gözlerımın östüne
Çekıyurum
Ağarırım
Ağarırım
ayaklarımın titirmesi
Dökülmüş karları oynadır
Dulanırım
Kar yağıyur!
Dökulürüm
Kar yağıyur!
Kuynümda saçların
Senı açıyurum
Okuyurum uca seslen
Karın hatları karışır
Kar yağıyurum!
Leila malekmohammadi
این شعر که زبانش ترکی استانبولی است، از اول ترکی استانبولی نبوده بلکه دوست و همکار عزیزم، وحید طلعت، زحمت کشیده و شعر برف من را به ترکی استانبولی ترجمه کرده و شعر بالا، نتیجهی زحمت اوست.
برف میبارد
روی خاطرات تو
خیس میشوم
خیس میشوم
با قندیل دستهایم
لحاف برف را میکشم
روی چشمهایم
تا تویی را نبینم که نیستی
سفید میشوم
سفید میشوم
لرزش قدمهایم
به رقص در میآورد
دانههای برف را
میچرخم
برف میبارد
میریزم
برف میبارد
موهای تو روی گردنم
تو را باز میکنم
با صدای بلند میخوانم
خطوط برف در هم میرود
برف میبارم
عکسهایی از جاذبههای جزیرهی شیدور
شیدور، جزیرهای بکر در خلیج فارس است و بین جزیرههای لاوان و هندورابی قرار دارد. این جزیره که نام دیگرش شتور است، حیوانات و پرندگان را بیشتر از انسانها دوست دارد و به همین دلیل، هیچ انسانی را برای سکونت دایم، در خود نمیپذیرد. این جزیره، لانهی ماران و موشان است؛ از این رو، به آن، جزیرهی ماران نیز میگویند.
اگر در ساحل شیدور، رو به دریا بایستی، دلفینها، کوسهها، انواع ماهیها ـ به ویژه مارماهیها ـ، خرچنگها، لاکپشتها، هشتپاها و انواع صدفها توی چشمت میزند و اگر رو به خشکی بایستی، تنوع مارها و موشها توی چشمت میرود. البته چه رو به دریا بایستی و چه به آن پشت کنی، انواع پرندگان زیبای شیدوری را خواهی دید.
از جذابیتهای دیگر این جزیره، باید به سواحل صخرهای اشاره کنم؛ بخشهایی که جزیره با سنگ، به دریا ختم میشود؛ سنگهایی که به وسیلهی جلبکها، سرتاسر سبزند.
عکسهای زیر متعلق به جاذبههای این جزیره و خلیج فارس ِ اطراف این جزیره است که باز هم باید بگویم با موبایلم گرفتهام.
فروغی بسطامی جشن سپندارمذگان را بَد تبریک گفت
امروز، روز عشق است. ایرانیان باستان این روز را با عنوان سپندارمذگان جشن میگرفتند. قدمت این جشن به بیست قرن پیش از میلاد مسیح بازمیگردد. به بهانهی این روز، غزلی از فروغی بسطامی را دوست داشتم که در اینجا بگذارم. انگار فروغی همین امروز از خواب برخاسته و این غزل را سروده است؛ سپس پوزخندی نثار همهی عاشقان کرده است.
هرچه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود، جفا
شربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا
یار خوبان ستمپیشه گران بود، گران
کار عشاق جگرخسته دعا بود، دعا
همهشب حاصل احباب فغان بود، فغان
همهجا شاهد احوال خدا بود، خدا
اشک ما نسخهی صد رشته گهر بود، گهر
درد ما مایهی صد گونه دوا بود، دوا
نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
دعوی پیر خرابات بهحق بود، بهحق
عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا
هرکه جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس
آنکه جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا
هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جانسپاری به وصال تو بهجا بود، بهجا
در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود، رجا
ناخوانا ترانهدار شد
امروز ناخوانا متحول شد؛ با همین ترانهی فرانسوی که میشنوید. ترانه را از وبلاگ سایه انتخاب کردم. در این وبلاگ، سایهی برخی از ترانههای زیبای فرانسوی، به خوبی افتاده است؛ مثل این ترانه، این ترانه و این ترانه.
مسعود قارداشپور در سایهی خود، ترانههای فرانسوی را پس از گلچین، به زیبایی ترجمه میکند؛ ترانههایی که به عقیدهی من، خود ِ خود ِ شعرند.
خانومها! آقایون! کبریتهای منُ نخرید اما این ترانه رو گوش کنید/شعر
برف میبارد
روی خاطرات تو
خیس میشوم
خیس میشوم
با قندیل دستهایم
لحاف برف را میکشم
روی چشمهایم
تا تویی را نبینم که نیستی
سفید میشوم
سفید میشوم
لرزش قدمهایم
به رقص در میآورد
دانههای برف را
میچرخم
برف میبارد
میریزم
برف میبارد
موهای تو روی گردنم
تو را باز میکنم
با صدای بلند میخوانم
خطوط برف در هم میرود
برف میبارم
سرانجام دریا را دیدم؛ دریا را/ عکسهایی از جاذبههای بندر مُقام ِ خلیج فارس
تا به حال عروس دریایی را فقط در عکسها دیده بودم. منظورم از حال، روز جمعه است؛ نوزدهم بهمن ۸۶. تعداد بسیار زیادی از این عروسهایی دریایی در ساحل بندر مُقام میرقصند و برخی از آنها به دلیل رقص زیاد، سرگیجه میگیرند؛ تعادل خود را از دست میدهند و ناخودآگاه پای به خشکی میگذارند و میمیرند. رنگ این عروسهای دریایی پس از مرگ، قهوهای میشود.
در این عکس، برخی از دوستانم غرق شدهاند؛ غرق تماشای عروسهای دریایی
خورشید ِ بندر ِمقام، موجها را آرام آرام، به ساحل هدایت میکند
این عکس متعلق به قسمتی از خلیج فارس است؛ همان قسمتی که متعلق به بندر مقام است؛ همان بندری که صبح ِ هر روز، به پیشواز خورشید میرود و غروب ِ هر روز، خورشید را بدرقه میکند
قایق و غروب دلانگیز بندر مقام
در این عکس چند مرغ دریایی و چند صیاد دریایی در حال ماهیگیری هستند؛ البته در دوردستهای این عکس
برای این عکس، شرحی ندارم؛ یعنی شرم دارم این عکس را شرح دهم. فقط باید بگویم که همان بندر مقام است
چشم از سفر ندارم تا جان من درآید
عازم سفر هستم. یک سفر چندروزه به جزیرههای خلیج فارس. شاید برگردم.
شاید هم برنگردم. اگر برنگردم که با دست خالی برنگشتهام؛ اما اگر برگردم،
با دستانی پر برگشتهام. اگر برگشتم که برگشتم؛ اما اگر برنگشتم، دوستانم
لطف کنند و روی از بدیهایم بگردانند و چشمانشان را روی خوبیهایم
بچرخانند. به هر حال میروم که خودم را بگردانم.
همدردی ماریو بارگاس یوسا با نویسندگان ایرانی

این جملات ِ پر از درد را که گویی یوسا دربارهی جایگاه حرفهای نویسندگان ایرانی گفته، اسداله امرایی ترجمه کرده و در کتاب «زن وسطی» به جای مقدمه و با تیتر ِ «ادبیات، آتش است» آورده است.
شاید در روزهای بعد، بخشهای دیگری از این مقالهی اشکآور یوسا را در اینجا بگذارم.
«زن وسطی» گزیدهای از داستانهای کوتاه آمریکای لاتین است که داستانهایی از نویسندگانی چون خورخه لوییس بورخس، خولیو کورتاسار، خوان کارلوس اونتی، آرتورو آریاس، اوراسیو کوئیروگا، موریلو روبیائو، خوؤان بوش، ماریو بندتی، آرمونیا سامرس، فرناندو سورنتینو و گریگوریو لوپس فوئنتس را در بر میگیرد. این کتاب به کوشش نشر افراز منتشر شده است.
اگر دوست داشتید، میتوانید در اینجا نگاهی کنید به زندگی و آثار یوسا.
این هم یک گفتوگوی مفصل با یوسا.
نقد یوسا بر «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی را نیز اینجا بخوانید.
همهی چیزهایی که در دلم هست و نمیتوانم بگویمشان و همهی چیزهایی که در دلم هست و روزی خواهم گفتشان و همهی چیزهایی که در دلم نیست و هیچوقت نبوده است را تقدیم میکنم به بزرگواریهای مردی به نام عباس حسیننژاد و فاطمهاش و سارایاش و حتا عکسهایش و شعرهایش؛ مردی که همهی آگاهیهایش را بیچشمداشت، میبخشد.
عکس بالا را خودم از عباس حسیننژاد گرفتهام.
leave a comment