ناخــــــانا

نگُرخيم/نگُرخيم/ ما همه با هَمَستيم//گزارشي از اغتشاش آفرينان 18 تير88 و عکس هايشان

Posted in 1 by لیلا ملک محمدی on ژوئیه 12, 2009

آن پنج شنبه از بد روزگار مصادف شده بود با 18 تير و من نمي دانستم. اگر مي دانستم هيچ گاه به سوي انقلاب حرکت نمي کردم تا فرهنگ بخرم. يعني مي دانستم پنج شنبه است اما به جان نوه همسايه مان که خيلي دوستش مي دارم اگر مي دانستم خيابان انقلاب قرار است آن قدر شلوغ شود نمي رفتم. يعني چون دولت روزهاي سه شنبه و چهارشنبه را به دليل آلودگي بيش از حد هوا تعطيل اعلام کرده بود، تاريخ را فراموش کرده بودم. بگذريم. به انقلاب که رسيدم چيزي نمانده بود تا انقلاب شود، اما برادران جان بر کف بسيج، سپاه، يگان هاي ويژه، نيروهاي انتظامي، همه و همه با تدابير فوق العاده خوب خود آشوبگران را متواري کرده بودند و براي اينکه از افتادن اتفاق هاي بد و ناگوار جلوگيري کنند مانع حرکت مردم در خیابان انقلاب و در اطراف دانشگاه تهران مي شدند. آن ها در تمامي ورودي هاي منتهي به خيابان انقلاب، حدفاصل خيابان 16 آذر و چهارراه ولي عصر، ايستاده بودند و مردم را به آن محدوده راه نمي دادند. نمي دانم مردمي که آن وسط بودند مي توانستند کتاب بخرند يا نه اما من نتوانستم. هر چه به اين برادران گفتم که مي خواهم کتاب بخرم گوش نکردند و سرم داد کشيدند و تهديدم کردند و گفتند الان نمي شود. البته من از اين کار آنان ناراحت نشدم چون آن ها بايد همه را به چشم آشوب گر ببينند تا بتوانند جلوي آشوبگري ها را بگيرند. با خودم فکر کردم که کمي در آن حوالي قدم بزنم تا آشوبگري ها بخوابد و بتوانم به کارم برسم. چون به هر حال ما جوانان اين مرز و بوم کارهاي مهمي داريم و هر پنجشنبه که نمي توانيم وقتمان را براي کتاب خريدن از ميدان انقلاب اختصاص دهيم. ماموران نيروي انتظامي مردمي را که در جنوب خيابان انقلاب بودند به سمت خيابان شهداي ژاندارمري هدايت مي کردند. من نيز چاره اي جز ورود به اين خيابان نداشتم. در شهداي ژاندارمري مردم زيادي به سمت شرق در حرکت بودند. ابتدا از فراواني جمعيت تعجب کردم سپس با خود انديشيدم که اين مردم همان هايي هستند که نمي توانند در انقلاب با خيال راحت به راه خود ادامه دهند بنابراين به شهداي ژاندارمري پناه آورده اند تا به مسير خود ادامه دهند. زني که چادر به سر داشت و ماسکي بر صورتش زده بود به يکي از مأموران نيروي انتظامي گفت: «آقا چرا نمي ذارين من برم سمت انقلاب؟» مأمور پاسخ داد: «نمي شه خانوم. بفرماييد اون سمتي» و با دست خود اون سمت را نشان داد. زن گفت: «من اصلن مي خوام این ور راه برم. شما هم نمي تونين جلوي من رو بگيرين. من مي خوام برم این ور. اصلن مي خوام این ور راهپيمايي کنم.» البته منظور زن از راه پيمايي، پياده روي بود که اين را مامور به نيکي دريافت کرد و با حالتي متعجب رو به خشم فرياد زد: «خانوم! برو اون ور راهپيمايي کن» و باز اون ور را نشان داد. من که در اون ور به سمت خيابان ولي عصر در حرکت بودم گاهي اغتشاشاتي را نيز مي ديدم. مثلن برخي آشوبگران دست راست یا چپشان را بلند می کردند دو انگشت خود را وي مي کردند. من برای این اعتشاش گران سري تکان مي دادم. البته تکان سر من به نشانه ي تأييد نبود در آن شرایط و این شرایط هم نمی دانم دقیقن نشانه چه بود. در اين هنگام موتوري هاي نيروي انتظامي ـ نفهميدم از کجا ـ وارد شهداي ژاندارمري شدند و با باتوم هايشان شروع به تهدید اغتشاش طلبان کردند.يکي از آن ها که جواني بيست و چند ساله بود مدام فرياد مي زد: «بشمر سه گم شين.» من بسيار خرسند بودم که آشوب گر نيستم و با هدفي فرهنگي ـ و از بد روزگار ـ وارد اين مخمصه شده ام. ديگر اگر بگويم که در اين بين چند اوباش اغتشاش ‌آفرين کتک خوردند و چندي نيز دستگير شدند سخني به گزاف گفته ام. به تقاطع شهداي ژاندارمري و خيابان فلسطين که رسيديم باز هم نتوانستيم وارد انقلاب شويم و مأموران از دور با دستشان مسیر را به ما نشان دادند و منظور دستشان این بود که به سمت ولی عصر برویم. در واقع برادران من از سر ناچاری و ناخواسته برای اعتشاش طلبان گویی مسیر تعیین می کردند. مجبور شديم از يک فرعي وارد ولي عصر شويم. من فرصت را غنيمت شمردم و به تماشاي ويترين کفش فروشي ها و لباس فروشي هاي خيابان ولي عصر ايستادم. سپس به خيال اين که ديگر اغتشاش ها در خيابان انقلاب تمام شده است به سمت چهارراه ولي عصر حرکت کردم تا وارد خيابان انقلاب شوم و کتاب را بخرم. اما باز هم نتوانستم وارد انقلاب شوم و به ناچار به سوي ميدان ولي عصر حرکت کردم. بر تعداد جمعيت لحظه به لحظه افزوده مي شد. اصلن نفهميدم اين مردم از کجا وارد خيابان ولي عصر شدند و باز نفهميدم که اين ها مردم بودند يا اغتشاش طلب. فقط چيزي که توجهم را جلب کرد حضور افرادي بود که جليقه هايي پوشيده بودند و پشت جليقه شان نوشته شده بود پرس و از مردم فيلم مي گرفتند. بسياري از مردم ماسک به صورت داشتند که البته طبيعي مي نمود؛ چون در روزهاي اخير هواي تهران بسيار آلوده شده است. اما مردمي نيز که ماسک نداشتند به مقابل اين دوربين به دستان که مي رسيدند يا دستشان را جلوي صورتشان مي گرفتند يا اگر زن بودند، روسري، مقنعه و چادرشان را تا زير چشم هايشان مي کشيدند. همراه با خيل عظيمي که اتفاقن خيلي عظيم بودند به سمت ميدان در حرکت بوديم که صدايي مهيب آمد و چيزي جلوتر از جمعيت و نزديک ميدان ولي عصر روي زمين فرود آمد و دودي بلند شد و مردم دويدند و خيلي ها فرياد مي زدند که ندويد و خيلي ها دنبال فندک و سيگار بودند و خيلي ها سيگار خود را به ديگران مي دادند خيلي ها فرياد مي زدند: «نترسيد نلرزيد ما همه با هم هستيم» و مردي سيگارش را به من داد و من گفتم: آقا سيگاري نيستم و زني سيگار را از من گرفت و چشم هاي من شروع به سوختن کرد و صدايي ديگر آمد و دودي ديگر به هوا بلند شد و مردم اغتشاش آفرين شروع کردند به شعار دادن و من براي اين که از اغتشاشات دور شوم وارد خيابان طالقاني شدم و مردم با طالقاني همراه شدند و چشم ها گريان بود و دست ها رو به آسمان. اغتشاش طلبی آشوب گران با سردادن الله اکبر به اوج خود رسیده بود. اینان با الله اکبر به شدت آشوب می کردند و به روی مبارکشان نمی آمد. اگر درست يادم بيايد يکي از شعارها «يا حسين ميرحسين» بود و البته اين شعار خيلي عجيب است. چون ديگر مردم رييس جمهور خود را انتخاب کرده اند و بايد از رييس جمهور فعلي حمايت کنند. من واقعن براي بعضي ها متاسفم و با اين که به همه علاقه دارم اما کارهايشان برايم عجيب است. بگذريم. به خودم که آمدم فهميدم آن دودها، گاز اشک آور بود که از سوي نيروي انتظامي به سوي مردم پرتاپ مي شد؛ آن هم درست در لحظه ای که مردم شعار مي دادند: «نيروي انتظامي! حمايت حمايت.» تصميم گرفتم خودم را به خيابان حافظ برسانم و به سوي کريم خان زند حرکت کنم تا ماشيني بيابم و به خانه بروم. ماشين ها که مسيرشان مسدود شده بود فکر کنم براي باز شدن مسير بوق هاي ممتد مي زدند و راننده ها دستشان را از روي بوق بر نمي داشتند و اعصاب من به کلي به هم ريخته بود. از طرفي بايد بوق ماشين ها را تحمل مي کردم و از سوي ديگر شعارهاي بي وقفه اغتشاش آفرين ها را. آفرين به خودم که هرگز به اغتشاش فکر نکردم. در همين افکار غرق بودم که ناگهان سپاهی از موتور، همه اين صداها را زیر گرفتند و مردم دويدند. موتوری ها ـ که به گفته مردم نیروهای ضد شورش بودند ـ شورش را درآورده بودند و نمی دانم چگونه و بنابر کدام تکنولوژی ـ امروز یا دیروز ـ از موتورهاشان صدای تیراندازی در می آوردند. مردم مي دويدند و به من می خوردند و مي گفتند: «بدو! لباس شخصي ها!» و نمي گفتند منظورشان به طور دقیق از لباس شخصي چيست. خب مگر غير از اين است که همه ما لباس هاي شخص خودمان را به تن مي کنيم؟ داشتند من را می دواندند که وارد يک فرعي شدیم و در خانه اي باز بود و به درون آن خانه هل داده شدیم. صاحب خانه که پيرزني حدودن هفتاد ساله بود و پيرهني قرمز و دامني آبي و بلند به تن داشت و از همه لباس شخصی تر بود به ما گفت که در حیاط نايستيم؛ چون در خانه اش درزهايي دارد و از بيرون، داخل ديده مي شود. او ما را به راه پله هاي خانه اش هدايت کرد. من که نفهميدم چگونه کار و پايم به اينجا کشيده شد ولي ترسيده بودم و عجيب بود که اغتشاش آفرينان نمي ترسيدند. در ميان اشخاصي که به آن خانه پناه آورده بودند دو زن کيسه هاي گوجه فرنگي به دست داشتند. اما اغتشاش آفرين بودند چون به بقيه مي گفتند که گوجه فرنگي خريده اند تا برادران نيروهاي سرکوب کننده به آن ها مظنون نشوند. پسر جوانی نیز به دیگران می گفت: «امروز گاز اشک آورش از روزای دیگه کم اثرتر بود انگار» من اشک گاززده ای را از روی گونه ام پاک کردم و ياد مظلوميت خودم افتادم که قرار بود فقط کتاب بخرم و به خانه بازگردم. پس از دقايقي، صاحب خانه درِ حياط خانه اش را باز کرد و رو به ما گفت: «مي تونيد بريد. خبري نيست ديگه. فقط مراقب خودتون باشین.» ما در حیاط خانه آن پيرزن دست هايمان را شستيم و آبي خورديم و خارج شديم. فکر کردم آب ها از آسياب افتاده است و من که تا این جا آمده ام بهتر است برگردم و پس از خریدن کتاب به خانه بروم. باز وارد ولي عصر شدم و به سمت انقلاب رفتم. در خيابان ولي عصر سطل هاي زباله را آتش زده بودند و برخي از سطل ها که فلزي بود نيز زباله هايش مي سوخت. اشخاصي سطل های پر از زباله را که هنوز با سرنوشت سوختن مواجه نشده بودند توی جوب های پر از آب خیابان ولی عصر خالی می کردند. براي بار دوم در آن پنجشنبه به چهار راه ولي عصر رسيدم و ديگر مطمئن بودم که مي توانم کتابم را بخرم و به خانه باز گردم که باز هم با نيروهاي انتظامي و غيرانتظامي روبه رو شدم. يکي از نيروها پسري را که مي خواست داخل خيابان انقلاب شود به عقب هل داد و دختري که همراه پسر بود به او گفت: «هش‌ش‌ش‌شَه» و آن مامور به همراه مأموری دیگر رو به دختر گفتند: «بُر‌رّرّرّرَه» به جان نوه همسايه مان اگر دروغ بگويم. پسر ديگري را نيز ديدم که براي ورود به خيابان انقلاب پافشاري کرد و دو مامور دست هايش را گرفتند تا کلن دستگيرش کنند که در همان لحظه دو عابر مرد و يک زن آن پسر را از دست هاي ماموران خارج کردند و گفتند: «آقا برو ديگه. وقتي آقايون مي گن برو پايين، برو ديگه. مي ره آقا. مي ره.» در این لحظه به این نتیجه رسیده بودم که آن روز نمی توانم فرهنگ بخرم و دیگر با تمامی قوا به سمت خانه راه افتادم. در میدان ولی عصر و اطرافش دیگر مردم کمتر بودند و این بار ماشین ها دست به اغتشاش و آشوب زده بودند. از تمامی خیابان های منتهی به میدان ولی عصر صدای بوق های ممتد، گوش ها را هم نوازش می داد و هم کر می کرد. برخی از نیروها ـ هر از گاهی ـ میان ماشین ها می رفتند و پلاک برخی ماشین ها را می کندند و با خود می بردند. البته من نفهمیدم که این برادران چگونه تشخیص می دادند که کدام ماشین بوق می زند و کدام نمی زند. به اعتقاد نویسنده، عدالت در آن ساعت و آن مکان حکم می کرد این برادران پلاک تمامی ماشین ها را بکنند. چون تقریبن همه ماشین ها بوق می زدند. یکی از نیروهای سپاه که قدّ بلند و ریش بلندی داشت میان ماشین ها آمد و راننده ها دیگر بوق نزدند. او با صدای بلند گفت: «چی شد پس؟ چرا نمی زنید؟» و سپس شروع کرد به قدم زدن در میان ماشین ها. تا از آن جا دور شد صدای بوق ها دوباره اوج گرفت. در برخی قسمت های بلوار کشاورز و حتا خیابان های قریب و نصرت، اغتشاش گران سطل های زباله یا زباله های سطل ها را آتش زده بودند و من هنگامی که آتش به خاکستر تبدیل می شد از این خیابان ها گذر کردم. آن پنج شنبه من کمی دیر به خانه رسیدم اما از این که اصلن اغتشاش نطلبیده ام و آشوب نکرده ام و فقط هدفم خریدن فرهنگ از کتاب فروشی های انقلاب بوده است به خود بالیدم.

اين عکس ها را نيز با موبايل و به سختي از آشوبگران اغتشاش طلب گرفته ام. آشوبگران تا مي فهميدند مي خواهم از آن ها عکس بگيرم سرم فريادهايي چندان بلند و رسا مي کشيدند و رويشان را از من برمي گرداندند. چون به اغتشاش آفرين بودن همه افرادي که در عکس ها هستند اطمينان نداشتم آن ها را روسفيد کرده ام.

01112007229

آشوبگران و آشوب ناگران در خيابان شهداي ژاندارمري به سمت خيابان ولي عصر مي روند

01112007230

در اين عکس و چند عکس زير، آشوب گران دسته دسته وارد خيابان ولي عصر مي شوند

01112007231

01112007220

01112007232

01112007233

01112007234

در سه عکس زير آشوب گران در خيابان طالقاني و زير پل حافظ به آشوب مي پردازند

01112007235

01112007236

01112007237

01112007239

در اين دو عکس ببينيد آشوب گران با سطل هاي زباله چه کرده اند!

IMG_3470

26 پاسخ

Subscribe to comments with RSS.

  1. مریم افشاری said, on ژوئیه 12, 2009 at 1:38 ب.ظ.

    وقوع تقلب به ابعادی وسیع. همنی نتیجه را دارد. هر چند کامل با دیدگاه شما موافق نیستم.

    محمد پیام آور آزادی به که مرد. عده ای ازدین برگشتند! از نزدیکان.
    شما می خواهید تمامی طرفداران موسوی معصوم باشند ؟ مگر طرفداران اصول گرایان معصومند ؟

    نوشته های شما. البته خواننده نخواهد داشت. لاقل شریعتی وار بنویسید!

    رژیم باطل شده است. رژیم محمد نیز پندی دوام نیاورد. محمد ابوبکر عمر و علی عالی بودند. اما چه کوتاه بود..

    گفتید : » برادران جان بر کف بسيج » من می گویم : برادران میمون بسیجی که نه حرفی و نه سخنی برای گفتند دارند. جز برده چیزی دیگر نیستند.

    • مريم said, on ژوئیه 12, 2009 at 7:47 ب.ظ.

      خسته نباشي دختر فرهنگي.
      من هم پنج شنبه يه سَري رفتم فرهنگ بخرم، البته مجهز با آب و سيگار و ماسك و دوربين و… نزديك بود دستگير شم، چون با بيشعوري تمام مي خواستم از فعاليت برادران عزيز نيروهاي نظامي و غيرنظامي تصويربرداري كنم، ولي اونا مي خواستن من و دوربينمو له كنن، آخه اگه ازشون عكس يا فيلم مي گرفتم، خوب ريا مي شد، براي همين ناراحت بودن بنده‌هاي خدا.
      خلاصه نمي دونم چرا ولي يه جورايي با اين آشوب گران خيلي حال مي كنم. به خصوص با اون انگشتاشون! 🙂

    • پيروز said, on ژوئیه 13, 2009 at 4:40 ق.ظ.

      نمي دانستم ميمون ها هم پاچه مي گيرند؟ ميمون ها هم تن جوون نوزده ساله مردم را سوراخ سوراخ مي كنند. به عنوان يك تحريمي خوشحالم كه اين اتفاقات را مي بينم، چون يك روزي مردم ما از حكومت دين انقدر متنفر مي شند كه مردم فرانسه و ايتاليا متنفرند! بس زنده باد محمود احمدي نژاد رئيس جمهوري«اسلامي»ايران

  2. مريم said, on ژوئیه 12, 2009 at 7:49 ب.ظ.

    راستي يادم رفت مي خواستم به اين خواهر مريم افشاري بگم: حرص نخور آبجي يه دور ديگه با دقت بخون البته دقت كن به سبك نويسنده كه شباهت بسيار دارد با سبك برادر ابراهيم نبوي ؛)
    ايشون رو كه مي‌شناسيد ديگه انشاءالله !!!!!!!!!!

  3. وحید said, on ژوئیه 13, 2009 at 12:05 ق.ظ.

    سلام. شما دوست عزیز یا واقعا نمی فهمی یا خودتو زدی به نفهمی.اگر واقعا دانشجو هستی که باید بگم خودتو به خواب زدی چون آدمی که خوابه رو میشه بیدار کرد ولی کسی که خودشو به خواب زده بیدار نمیشه.تو اکه دانشجو هستس باید بدونی که 10 سال پیش در 18 تیر چه اتفاقاتی افتاد چه جنایاتی شد. و این افرادی که تو میگی اغتشاش گر همون دوستهای افرادی هستند که معترض بودن به کشته ها و دستگیر شده ها که من خودم یکی از اونها هستم و تمام صحنه هایی که تو دیدی رو من هم دیدم ولی نه با دید احمقانه تو آقای مثلا دانشجو.در هر صورت متاسفم برات. برای طرز فکرت و برای شعور سیاسی پایینت. به وجدانت رجوع کن و به جامعت به آزادیهات و به دولتمردانت فکر کن. و مثل کبک سرتو زیر برف نکن که گمان کنی خبری نیست.خدا به راه راست هدایتت کنه ابله

  4. محمد said, on ژوئیه 13, 2009 at 12:39 ق.ظ.

    سلام
    شکراللهی عزیز
    طنز تلخت را می فهمم.
    ممنونم.

  5. انقلابي said, on ژوئیه 13, 2009 at 10:21 ق.ظ.

    اگه ما ملت ايران آشوبگريم . پس ملت مظلوم فلسطين هم آشوبگر و اغتشاش طلب هستند. حتي حماس نيز شما رو قبول نداره

  6. نیوشا said, on ژوئیه 13, 2009 at 2:22 ب.ظ.

    مریم جان خیلی وقته توی کشور ما از میدون انقلاب فقط می شه اینطوری فرهنگ خرید .
    قدم تمام فرهنگ دوستان و خریدارن با وجدان فرهنگی مثل شما بر سر و چشم ملت ما. خسته نباشید هرچند می دانم نفهمیدن طنز تلختان از طرف خیلیها خستگی را بر تنان می نشاند .

  7. شراره said, on ژوئیه 14, 2009 at 12:36 ق.ظ.

    ممنون بابت عکسها و گزارش
    حظور فرهنگی و غیر فرهنگیه مردم این روزا تو خیابونا باعث دلگرمیه
    به امید روزهای بهتر

  8. فراموش شده said, on ژوئیه 14, 2009 at 12:38 ق.ظ.

    سلام

    متاسفم که هوش هیجانی و تمرکز وب خوان های ایرانی رفته رفته پائین میره

    باز اوضاع شده شبیه سالهای اول انقلاب که همه جو گیر شده بودند و فقط به همدیگه می
    تاختند

    و تهمت و برچسب میچسبوندند بدون اینکه بفهمند طرف مخاطبشون چی میگه و رو چه فکر و منظوری هست

    زبون من رو از نظر دادن ماهها پیش بریدند ولی وقتی این بی جنبگی ها و عدم درک پارادکس ها و کنایه ها رو دیدم و همراه اون توهین ها نتونستن آروم بشم

    اون قضیه سیگاری نکشیدنت هم جالب بود

  9. فراموش شده said, on ژوئیه 14, 2009 at 12:43 ق.ظ.

    یکنفر این سروده را به سایت یک بسیجی در پاسخ مهملات او فرستاده است!

    سروده اي از مصطفي بادکوبه اي:

    وقتي تو مي گويي وطن

    وقتي تو مي گويي وطن من خاک بر سر مي کنم

    گويي شکست شير را از موش باور ميکنم

    وقتي تو ميگويي وطن بر خويش مي لرزد قلم

    من نيز رقص مرگ را با او به دفتر مي کنم

    وقتي تو مي گويي وطن يکباره خشکم مي زند

    وان ديده ي مبهوت را با خون دل تَر مي کنم

    بي کوروش و بي تهمتن با ما چه گويي از وطن

    با تخت جمشيد کهن من عمر را سر مي کنم

    وقتي تومي گويي وطن بوي فلسطين مي دهي

    من کي نژاد عشق با تازي برابر مي کنم

    وقتي تو مي گويي وطن از چفيه ات خون مي چکد

    من ياد قتل نفس با الله و اکبر ميکنم

    وقتي تو ميگويي وطن شهنامه پرپر مي شود

    من گريه بر فردوسي آن پير دلاور ميکنم

    بي نام زرتشت مَهين ايران و ايراني مبين

    من جان فداي آن يکتا پيمبر مي کنم

    خون اوستا در رگ فرهنگ ايران مي دود

    من آيه هاي عشق را مستانه از بر مي کنم

    وقتي تو مي گويي وطن خون است و خشم وخودکشي

    من يادي از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهي در فلسطين) ميکنم

    ايران تو يعني لباس تيره عباسيان

    من رخت روشن بر تن گلگون کشور مي کنم

    ايران تو با ياد دين، زن را به زندان مي کشد

    من تاج را تقديم آن بانوي برتر مي کنم

    ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست

    من کيش مهر و عفو را تقديم داور ميکنم

    تاريخ ايران تو را شمشير تازي مي ستود

    من با عدالتخواهيم يادي ز حيدر ميکنم

    ايران تو مي ترسد از بانگ نوايِ ناي و ني

    من با سرود عاشقي آن را معطر ميکنم

    وقتي تو ميگويي وطن يعني ديار يار و غم

    من کي گل»اميد»را نشکفته پر پر ميکنم

  10. ff said, on ژوئیه 14, 2009 at 1:15 ق.ظ.

    بسی زیبا بود.
    کاش این اغتشاشات!!! به یه جایی برسد!

  11. مريم said, on ژوئیه 14, 2009 at 11:46 ب.ظ.

    ليلا يعني بعضي آدم‌ها انقدر خنگن كه نمي‌فهمن تو چي نوشتي يا خودشونو زدن به ….يت؟
    يا شايد هم انقدر به قول دوستمون «فراموش شده» انقدر جوگير شدن كه خودي رو از غيرخودي تشخيص نمي‌دن؟
    اين اوضاع اگه همينجور پيش بره يه جورايي خطرناكه ها!
    بابا بي خيال، يه كم دقتتون رو ببريد بالا آخه اين يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!1

  12. tafakkor azad said, on ژوئیه 15, 2009 at 4:57 ب.ظ.

    ندا 2 Neda
    ..
    ندا را بی ندا کردی بسیجی
    جهانی ، بر عزا کردی بسیجی
    نگاه ِ آهوی معصوم ، ندا ، شد
    نماد مردم ِ ایران ، بسیجی

    نگاه ِ تو سخن می گفت با ما
    کجائید ای جوانان ، نسل ِ فردا
    نگاهش جستجو ، ندای ِ ایران
    که همکاری کنید ، پیکار ما را

    صدا ، از بَهر ِ آزادی بلند شد
    ندا ها را ، ز ِ خون ها ، جامه ، تر شد
    ندایت را بلند ، آزاد سَر د ِه
    ندا های جهان ، همراه تر شد

    که دزدان جملگی با هم نشستند
    به غارت ، مال ما ، پیمان به بستند
    ستان مام ِ وطن از بردیا ها
    نشان ، نیکان که آزاده پرستند

  13. ای ایران زیبا said, on ژوئیه 20, 2009 at 12:41 ب.ظ.

    http://www.n3tg33k.net/1387/08/24/enigma-machine

    رمز کردن اطلاعات و ایمیل‌ها در جیمیل توسط gpg

    http://www.n3tg33k.net/1387/07/04/gpg/

    ده سیستم رمزنگاری مشهور۴ – رمز ADFGVX
    http://www.n3tg33k.net/1387/06/29/the-adfgvx-cipher/

  14. sudni said, on ژوئیه 21, 2009 at 3:50 ق.ظ.

    سلام ابتدا فکر کردم متن شما جدی است تما کمی که بیشتر خواندم طنز تلخ آن را حس کردم اما از نظر رعایت اصول طنز نویسی کمی ایراد دارد امید است با اصلاح آن دوستان را به اشتباه نیاندازید

  15. لیلا ملک محمدی said, on ژوئیه 22, 2009 at 6:06 ب.ظ.

    زين پس کامنت مخاطباني که جنبه شوخي ندارند و بي ظرفيت تشريف دارند حذف مي‌شود

  16. عرض سلام و خسته نباشد خدمت مدریت سایت خانم لیلا ملک محمدی
    من مطالب شما رو خواندم ، خوب اگر کسی شعور و درک بالای داشته باشد می فهمد مختص به آقا وحید. اگر می شود عنوان مطب خود را عوض کنید. مچکرم

    من می خواهم جواب چند نفر از افردی که نظر داده اند بدهم.

    ابتدا خانم مریم افشاری
    شما به افراد بسیجی توحین کردید من خودم بسیجی هستم و افتخار می کنم واین را میدانم ک از شما خوشگل تر هستم . «هیییییی.. . من دردمرو چه طوری به شما بگم درحالی که با شما ارتباط رایانه ای ندارم آره خواهر عزیزم این جوری قضاوت نکن برای این پرچم خون داده شده اگر تو خودت رو جای من بگذاری اگر پدرت رو توی جنگ از دست می دادی و بدون سایه ی پدر بزرگ می شی قدر پدرت رو می داشتی. بگریم. حرفت روتاجایی قبول دارم و خود من به خاطر همین مسئله از بسیج یرون آمدم. خانم افشاری این بسجیان همشون اونجوری نیستند که شما فکر می کنید. عده ای منافق و سودجو خود را د لباس بسیج جای کرده اند بله انجوریست، پس شما زود قضاوت نکنید.من افرادبسیجی را که دراین ناآرامی های اخیر به کمک ما آمدند دسهاشان را می بوسم که بدون هیچ امکانات نظامی به میدان معرکه آمدندو برای انقلاب امام خون دادند و شهید شدند. به ایمیل من سر بزن تا بیشتر صحبت کنیم و اگر حرفی داری بزن.

    واما نفر بد که مریم خانوم بود که از کلمه آبجیه ایشون به خانم افشاری فهمیدم از عزیزان شهرستانی ما هستد
    در جواب ایشون میگم که:
    درست نیست ک شما به خودتان توحین کنید که شعور ندارید چون که گوسفند و گاو هم شعور ندارند
    به قول خودتان آبجی مریم وقتی که شمااز افراد نظامی حاکم بر مطقه فیلم برداری می کنید آنها موظف هستند که شما را به جرم فروش این فیلم ها به افراد سوجو و شبکه های ماهواره ای ویا قرار دادن آن در اینترنت دسگیرکند چیزی که در سایت ها می بینید……پس به دل نگیر آبجی مریم

    جواب بعدی به «عزیز انقلابی»

    عزیزم اون افرادی که در فلستطین زندگی می کنند هرروز یکی ازاعضای خانواده ی خود را از دست می دهند وبه خون خوهی در مقابل ظلم برمی خیزند حال من که پدرم رو از دست دادم باید بریزم در خیابان و باعث عذاب مردم شوم و خسارت بزنم آیا درست است آقاوحید.

    و اما آخرین نفر که با شعر در مور ندا آقا سلطانی بسیج را مقصر کرده است

    عزیزان من فیلم کشته شدن ندا خانم را ازطریق دوربین مدار بسته دیدم به طور کامل
    قضایا بر این قرار است
    عده ای دور ندا آقا سطانی جمع شدند و چهارطرف در حال فیلم برداری بودند جالب است که اگر جایی تیراندازی شود همه فرار می کنند و این قضیه ساختگی بوده است. و سلاحی که با آن تیراندازی شده است کالیبر کوچک است که در هیچ ارگان نظامی در ایران استفاده نمی شود. چه برسد به بسیج که سلاح کمری ندارد و سلاح سازمانی بسیج کلاشینک است. و تیر از فاصله ی 9 تا 10 متری از پشت شلیک شده است و به دلیل فشار گلوله نداخانم سینه ی خودرا گرفته است . پس از روبه رو کسی تیر اندازی نکرده است .
    امیوارم شمارا متقاید کرده باشم.
    hasan18.st@gmail.com

  17. ایرانی said, on آگوست 2, 2009 at 12:53 ق.ظ.

    اعترافات اخیر این آقایون که رفقای جون جونی میرحسن بودن تاسف آور بود ، من از طرفداران موسوی بودم ولی حال دارم میبینم که این آقای مردم فریب باید جواب خون مردم بی گناهی رو که بی هیچ دلیل ریشه داری توی کوچه و خیابونها ریخته ، بده . خیلی عذر میخوام ولی این میرحسین با این ریش و پشمش یک مارمولک تمام عیاره ، وای وای وای !!!

  18. hooman said, on آگوست 15, 2009 at 12:41 ق.ظ.

    eshtebahe shah tekrar shod. charkh shoroo be harekat kard. hich bani bashari nemitoone joloye in charkho begire. amsale shoma dooste aziz zire charkhe sabz range ma LEH mishid.

  19. سعید said, on آگوست 19, 2009 at 3:04 ب.ظ.

    منم شاید جای شما باشم از بیکاری از خودم حرفای چرت در کنم.رهبر به این پاکی.مملکت به این خوبی واقعا مشکلتون چیه. لابد آزادی .ریدم تو این مشکلتون .

  20. سامان said, on سپتامبر 21, 2009 at 3:14 ب.ظ.

    خدا به خیر کنه مملکت ما رو بااین دوستان عروده کش بسیجی که تو محیط اینترنت و سایبر هم وارد شده اند البته وارد نه به معنای کار بلد و کاردان بلکه داخل شده اند-صحیح اس که با ارایه الفاظ زیبا که فقط در شان آنان میتوان یافت ذکر و موعزه می کنند.دلایل ماومور یگان ویژه هم جالب است و البته روح پدرش شاد چرا که اگر بود بهتر از این فرزندش را تربیت می کرد و راه صداقت و درستی را از تزویر و ریا تمیز می داد به این دلبند بزرگوارش. آقا یا خانم ایرانی-مهندسان جان همون بهتر که سریع از موسوی رای برگردانندی چرا که از اول به دکترتان رای دادی و نه به مهندس عزیز از گفتار و اندیشه ی لحظه ایتان پیداست.
    آقا سعید رهبر شما پاک هست واقعا ؟ قسم میخورید؟ با کدامین وجدان؟
    شما مقلد اون رهبر هستین و اینچنین با الفاظ زشت و زننده -رکیک ترین جملات را به زبان می آوری.کدام مولا و رهبر صدیقی را بیاد میاوری که یاران باوفایش الفاظ شما را در طول تاریخ تکرار کرده باشند؟
    منطق شما به همین کلمات ختم میشود یا تجاوز و فحاشی چه در زندان و چه در جامعه.
    همون بهتر احمدی نژاد برای دنیا برنامه بریزد… مبارکتان باشد شکست از سبزهای آزاده.

  21. fadayerahbar said, on اکتبر 27, 2011 at 4:15 ب.ظ.

    سلام، مگر ساواکی ها، ببخشید منظورم سپاه و نیروی قدس بود، در عربستان هم مقاطعه کار هستند که می‌خواستند این عرب رو در آمریکا بکشند. فکر می‌کنم تو ایران همه شرکتهرا خریده باشند و چون جا تنگ شده رفتند تو عربستان هم شلوغ کنند تا قرارداد ببندند. چند سال پیش موقع افتتاح فرودگاه اینها باند را اشغال کردند و زوری قرارداد گرفتند. همه چیز پول هست. چون دزدها زیاد شدند منظورم احمدی‌نژاد و دار و دستش، سپاه باید در خارج سفیر عربستان را بکشه تا قرارداد بگیره. واقعا که کشورمون پیشرفت کرده. یا صاحب الزمان با نام تو اینها جنایت کردند و اسمش را اسلام گذاشتند. امام خمینی وقتی‌ فوت کردند یک قران نداشتند شرم بر شما.


برای tafakkor azad پاسخی بگذارید لغو پاسخ