بروکسل گردی با اریک امانوئل اشمیت و موسیو ابراهیم
وقتی فهمیدم چند ایستگاه زودتر پیاده شدهایم به سوی نیمکتی رفتم تا نشسته آمدن تراموای بعدی را انتظار بکشم. پای نیمکت کسی استفراغ کرده بود. فاصله گرفتم؛ دستها را در بازوها گره زدم و منتظر ماندم. پیرمرد مراکشی که به زبان فرانسه و با اشارههای دست و صورت تلاش میکرد بفهماند مستی زیاده روی کرده است، به ما نزدیکتر میشد. آمد و گفت: «ایرانی؟» گفتیم: «بله» انگلیسی نمیدانست و به فرانسه چیزهایی درباره مراکش و ایران میگفت. به احمدینژاد که رسید دستش را شبیه تفنگ کرد و سرش را تکان داد. از عربها کمتر کسی را دیدهام که از احمدینژاد خوشش نیاید.
شهر پر از عرب و مسلمان بود. اسلام، پس از مسیحیت، دومین دین بزرگِ این شهر و این کشور است. دوستی بورها و عربها را در آمد و شدها به راحتی میشد حس کرد. به نظرم زندگی بین مسلمانان و غیرمسلمانان به خوبی جریان داشت و خیلی دوستانه بود. حس میکردم پیشترها در این شهر قدم زدهام و فضایش با من غریب نیست. تراموا آمد و سوار شدیم. به همین تعامل دوست داشتنی فکر میکردم که نمایشنامهای که سالها پیش خوانده بودم در ذهنم جان گرفت. میدانستم آقای نویسنده، فرانسوی ست اما من در پاریس این حس را نداشتم. تمام روز ذهنم درگیر کتاب شد. شب در اینترنت جستوجو کردم و فهمیدم جناب اریک امانوئل اشمیت سال هاست در بروکسل، پایتخت بلژیک، زندگی میکند. نویسنده محبوب من، پیشترها و زمانی که در یکی از خیابانهای فرعی محلهٔ ستارخانِ تهران، نمایشنامهٔ «موسیو ابراهیم و گلهای قرآن» را میخواندم، با «موسیو ابراهیم» ِ مسلمان و «مومو»ی یهودی، دستم را گرفته و در خیابانها و پس کوچههای بروکسل گردانده بود.
مجسمهای که در عکس دیده میشود در بلوار «دو یاردین بوتانیک» ِ شهر بروکسل قرار دارد.
leave a comment